یه روز پاییزی

زیاد پیش میاد برام با دو ضد درونم دچار تشویش میشم و نه میخام اون رفتار بد رو انتخاب کنم نه توان انتخاب اون خوبی رو دارم...

همش با خودم کلنجار میرم و هر لحظه بیشتر از این حالت خودم متنفر تر میشم ولی باز نمیتونم سر راست خوبی رو انتخاب کنم شما میفهمید چی میگم؟!تاحالا این حسو داشتید؟!

یه روز پاییزی...

دلم میسوزد برای سید مظلوممان که آن همه تهمت را به جان خرید... در میان آن همه پلیدی و سیاهی چند ماه صبوری کرد بخاطر تغییر وضع محرومان ... ما هم خوب جوابش را دادیم

مخصوصا ما مردم اصفهان که در میدان امام آن همه لبیک گو بودیم و آخر در پایین شهر اصفهان رای رقیب اشرافی گر بیشتر می شود...

دلم میسوزد از تنهایی آن سید بزرگترمان بین این همه گرگ ...

دلم میسوزد به حال خودم که فقط همین کار را کرد و فقط نق زد و نق زد و فقط دلش سوخت.

یه روز پاییزی...

خیلی آدم حرافی نیستم و خیلی هم دوست نداشتم تصمیمات و زندگیمو به کسی بگم ولی گاهی یجورایی نگفتن رو مساوی عدم صداقت و راستگویی میدونستم که امشب به یه سخنرانی از استاد پناهیان برخوردم و فهمیدم چقدر زیادی حرف زدم و میزنم.

چقدربعضیازآدما رنگ و بوی خدایی دارن مریم نقدی وقتی باهات حرف میزنم غبطه میخورم به حال و هوات گاهی...

یه روز پاییزی...

خوشحال میشم وقتی عکس پروفایل مامان بچه های کلاس گل یاسم رو میبینم که عکس بچه هام رو میزارن و خوشحال تر شدم وقتی مامان حسین عکس مشق نوشتنش رو برام فرستاد و گفت اینم بابا و اب نوشتن شاگرد شما ... خیالم راحت شد وقتی مادرش گفت که معلم کلاس اولش گفته خیلی یه روز پاییزی...

بین این روزای دلتنگی و تنهایی امروز به لطف حضور ندا و ناهید روز خوبی بود خصوصا کافه و حرفایی که بینمون رد و بدل شد... صبح یهو بعد شیش ماه رفتم پیش دبستان چقدر دلم هواشونو کرده بود خانم مدیر مهربونم و همکارای عزیزم جالبه که مربی های جدید هم منو میشن یه روز پاییزی...